دانلود فیلم بازی اهنگ |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
20 دی 1389برچسب:, :: 4:52 بعد از ظهر :: نويسنده : سامان معروفی اقدم
داستان سریال از بیست و سومین سال سلطنت شاه یوری پسر جومونگ شروع میشود شاه یوری برای مطیع کردن قبیله ی گیسان وارد جنگی با این قبیله میشود وموفق میشود با پیروزی در این جنگ قبیله ی گیسان را مطیع خود سازد. در همین حال همسر شاه یوری پسری برای او بدنیا می آورد. فرماندهان شاه یوری بعد از اتمام جنگ به علت افزایش بیش از حد قدرت شاه یوری توطئه قتل وی را میکنند اما شاه از این توطئه جان سالم به در میبرد فرماندهان که فکر میکنند شاه یوری مرده است به قصد تصرف پایتخت گوگوریو یا همان قلعه ی گونگنا به سمت این شهر رهسپار میشوند سر کرده گروه شورشیان بعد از ورود به پایتخت در محاصره شاه یوری و افرادش قرار میگیرد و کشته میشود و شورش خنثی میشود. شاه یوری بعد از این اتفاق به قصد دیدن پسرش به دیدن ملکه میرود ولی متوجه میشود که ساحره پسر او را با خود به معبد برده است شاه یوری رهسپار معبد میشود ولی حرفهایی از دهان ساحره میشنود که چهار ستون بدنش را به لرزه در می آورد.ساحره به شاه یوری میگوید که پسرش با طالعی شوم بدنیا آمده است ساحره به یوری میگوید که شاهزاده تازه به دنیا آمده باعث مرگ والدین و برادران و پسر خویش میشود و در نهایت گوگوریو را که به دست جومونگ کبیر بنا نهاده شده است به سرنگونی میکشاند ، ساحره به یوری میگوید که باید پسرش را بکشد تا خدایان مانع این اتفاقات شوم شوند یوری از انجام این کار سر باز میزند در همین حال ساحره خود را میکشد.یوری پسر را برمیدارد و میبرد ، ولی بعد از چند روز عذابهای الهی شروع به رخ دادن میکنند یوری تنها چاره ای را که پیش راه خود میبیند کشتن فرزندش است به همین خاطر تمام روئسای قبیال شورا و مردم شهر را دعوت میکند تا پسرش را بکشد شاه یوری در جلوی چشم همگان خنجر را به داخل صندوقچه ی برنزی فرو میکند و خون جاری میشود همه فکرمیکنند که بچه مرده است و مردم آنجا را ترک میکنند شاه یوری و چند نفر از افرادش که باقی مانده اند در صندوقچه را باز میکند ولی معجزه ای رخ میدهد خنجر فقط باعث یک خراش جزیی شده شاه یوری بچه را به شاهزاده هه میونگ پسر بزرگش میدهد و به او میگوید اسم این بچه از این به بعد موهیول خواهد بود چون او دیگر نه خونی در رگهایش جریان دارد ونه قلب تپنده ای در سینه ، هه میونگ بچه را به غارهای گیرین در جولبون میبرد همان جایی که جومونگ کبیر در آنجا دفن شده است هه میونگ بچه را به هیه آپ نامزد برادر مرده اش میسپارد و به پایتخت باز میگرد ، بعد از بیست سال موهیول که حالا به نقاشی توانمد تبدیل شده است بزرگ میشود ، در یکی از روزها که موهیول و دوستش مارو در زندان غار به دلیل بدرفتاری زندانی شده اند سایه های سیاه بویو به فرمان تسو به غار حمله میکنند تا شمشیر مقدس جومونگ را بدزدند در همین حین نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|